بررسی کارنامه شهید جعفری در گفتگو با سردار سرتیپ دوم بازنشسته پاسدار رضا شاه ویسی

درآمد
سردار سرتیپ دوم بازنشسته پاسدار رضا شاه ویسی، امروز در میان سالی برای ما خاطرات روزهایی را بیان می کند که شهید جعفری در اوج جوانی برای حفاظت از مرزهای نظام و انقلاب می اندیشید و سرانجام به اوج ایثارگری نائل شد. گفتو به سعی زینت ملایری سامان یافته است.

با سپاس از حضور شما در این گفتگو، ضمن معرفی مختصر خودتان، بفرمایید که اولین بار شهید جعفری را کی و کجا دیدید؟

من رضا شاه ویسی، بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با درجه سرتیپ دومی هستم. اما داستان آشنایی بنده برمی گردد به اوایل سال 1357 که تظاهرات علیه رژیم شاه، داشت شدت بیشتری پیدا می کرد و در کرمانشاه هم مثل همه استان های کشور، راهپیمایی ها و تظاهرات زیادی علیه رژیم طاغوت وجود داشت. روزی به منظور راهپیمایی، به خیابان نواب رفته بودیم. من جمعیتی حدود 60 نفر را دیدم. داخل جمعیت جوانی رشید و بسیار نورانی که تازه محاسن در آورده بود بر سر و دوش مردم بود و علیه رژیم فریاد می کشید و می گفت: جوانان انقلابی ما دارند توی بیمارستان ها با آمپول خاموشی به شهادت می رسند، که منظورش آمپول هوا بود. زمانی که پاسبان های آن موقع به میان ما ریختند، همه جوانان فرار کردند. شهید جعفری که روی دست آن ها بود، پایین آمد و خودش را در دل جمعیت گم کرد. این نخستین صحنه ای بود که قبل از پیروزی انقلاب از ایشان دیدم. سردار شهید جعفری از بنیان گذاران سپاه پاسداران در استان کرمانشاه و غرب کشور بود. اولین کسی که سپاه پاسداران را در این جا تأسیس و به عنوان فرمانده حضور پیدا کرد همان سال پیروزی انقلاب که هنوز سپاه رسماً تشکیل نشده بود، ایشان بیل مکانیکی به مرکزیت فعلی سپاه که ان موقع محل ساواک کرمانشاه بود، آوردند و تمام عرض و طول محوطه ساواک را به هم ریختند، گودبرداری کرده و گفتند: به دنبال سیاه چال های رژیم شاه هستیم. عرض و طول ساختمان ساواک را هم از حیاط های اطرافش و هم از دری که احساس می کردند یک ورودی پنهانی است و باید محلی باشد که بتوانند سیاه چال ها را پیدا کنند می شکافتند.

چیزی هم پیدا کردند؟

گمان نمی کنم ولی سکان این کار در دست سردار شهید جعفری بود و ایشان احساس می کرد که خبرهایی هست. البته فکر نمی کنم آن جا چیزی به دست آورده باشند ولی شاید در جاهای دیگر این سیاه چال ها وجود داشت. سردار شهید جعفری تا زمانی که می خواستند فرماندهی سپاه را بر عهده بگیرند مدتی را به مناظره و تقابل عقیدتی و فکری با گروهک ها پرداختند. یک مقطعی کرمانشاه محل تجمع و تمرکز همه ضد انقلاب ها بود؛ اعم از منافقین، کومله، دمکرات، چریک های فدائی خلق. و در واقع محلی بود برای این که بتوانند یک جای پایی باز کنند.

علت تجمع این آدم های گمراه در آن خطه چه بود؟

علتش این بود که در کرمانشاه بحث تفکیک کردستان مطرح بود که نامش را «خودمختاری» گذاشته بودند. این ها کرمانشاه را یک استان کُردی می دیدند که شرکت نفت داشت و نزدیک مرز هم بود. بخشی از غرب این استان نیز کوهستانی است و برادران عزیز اهل تسنن ما آن جا بوده و هستند. این ها فکر می کردند که به راحتی می توانند برادران اهل تسنن را از شعیه جدا کنند. البته مهم ترین هدفشان فقط جدایی کُردها بود و گرنه زبان کُردی برایشان مطرح نبود و شیعه و سنی هم برای شان فرق نمی کرد. استان کرمانشاه از زمان ستم شاهی، استان پنجم کشور به حساب می آمد و به بغداد و مرز عراق هم نزدیک بود و چون برای آن ها طراحی و اجرای توطئه های برون مرزی راحت تر بود، از این جهت این خطه به محل استراتژیک شان بدل شده بود. به هر حال کرمانشاه محل تجمع ضد انقلاب بود و گرچه آنها مهاباد را پایتخت کردستان قرار داده بودند اما اهمیت کرمانشاه از کردستان بیشتر بود. منافقین یک مقعطی در کرمانشاه حضور خیلی فعالی داشتند؛ در خیابان ها می آمدند ولی هنوز اعلام جنگ مسلحانه نکرده بودند و فقط بحث های سیاسی و میتینگ بود. در خیلی از خیابان های کرمانشاه جمع می شدند و با جوان های انقلابی مباحثه می کردند که از این طریق بتوانند جوان های پیرو خط امام را مغلوب کنند و- نعوذ بالله- بگویند شما چون خودتان سواد ندارید، پیرو کسی هستید که رهبر شماست. می خواستند بچه های انقلابی را از راه به در کنند و مسیرشان را تغییر دهند. در همین زمینه و در خصوص مقابله با این توطئه، شهید جعفری فعالیت های زیادی داشتند. یادم هست شهید بزرگوار ابوالحسن یاری نیز در کرمانشاه به خوبی از عهده گروهک ها برمی آمد و آن ها را با بحث و مباحثه از کوره به در می برد. آن ها هم یکی یکی از میدان مباحثه فرار می کردند؛ یعنی این شهید عزیز ما نیز تا این حد بر مسائل سیاسی و مذهبی و دینی مسلط بود. اکیپ های منافقین و ضد انقلاب در سطح شهر زیاد بودند، سردار شهید جعفری تصمیم گرفت که یک گروهی را تحت عنوان «شورای یاوری تهیدستان در کرمانشاه از بچه های تحصیل کرده، متدین، پیرو خط امام و آن هایی که در سپاه نیستند و به کارهای دیگری از امور انقلابی مشغول هستند تشکیل دهد.

هدف از تشکیل این گروه چه بود؟

این که بچه های انقلاب- البته با مختصاتی که برشمردم- بیایند در این گروه جمع شوند و ضد انقلاب را از سرراه بردارند. این گروه تشکیل شد و در ابتدا اثرات خوبی داشت و مخفف آن «شیت» نام داشت و یکی از اقدامات خوب سردار شهید جعفری بود و اقدام بعدی ایشان زمانی انجام شد که دشمن کنترل بخش هایی از کردستان و کامیاران را در دست گرفت. آن زمان ضد انقلاب به راحتی در اطراف کرمانشاه می آمد و انقلابیون را به اسارت می برد. حتی به پادگان شهدای ما که یک مرکز آموزشی بود و محل آن در 15 کیلومتری شهر کرمانشاه واقع است، حمله کردند و مربیان آن جا را به اسارت بردند. ضد انقلاب ضمن اشتغال در شهرهای کرمانشاه، خرم آباد و بخشی از همدان به سمت ایلام، در قسمت هایی از شهرهای شمالی و شمال شرق خوزستان نیز فعال بودند و می خوستند آن نقاط را هم در اختیار بگیرند، چون به زعم خود و برای پیشبرد مقاصد شوم شان اقوام غیور لر و کُرد را یکی می دانستند.
یادم است که ما یک بار طی عملیات پاکسازی جاده کامیاران به سمت کرمانشاه، یک دستگاه ماشین از کومله ها غنیمت گرفتیم. آن ها که مأموریت داشتند مهمات و سلاح برای خرم آباد ببرند، می گفتند: باید مردم خرم آباد را تجهیز و مسلح کنید که آماده شوند تا اگر خواستیم آن جا را بگیریم، مرید ما باشند و از ما حمایت کنند. یعنی چنین اتفاقاتی می افتاد. من یادم هست سردار شهید جعفری در نیمه سال 1358 بچه های عملیات سپاه کرمانشاه را جمع کردند و طی سخنرانی گفتند: «بچه های کرمانشاه! این چه شرایطی است؟ چه وضعی برای شما پیش آمده که افراد ضد انقلاب تا بیخ گوش شهر ما می آیند و می خواهند کرمانشاه را بگیرند. پس شما کجایید؟ زود بلند شوید و بروید جلوی آن ها را بگیرید، من دیگر تحمل ندارم...» شهید جعفری با این سبک صحبت کردند و همان موقع گروه سلمان تشکیل شد. شهید جعفری، شهید یاری را به عنوان فرمانده گروه سلمان منصوب کرد و گفت بروید و تکلیف کامیاران را روشن کنید البته قبل از این که ضد انقلاب شهر کامیاران را بگیرد، ما درقالب یک اکیپ و دستور شهید جعفری در کامیاران مستقر بودیم مدت کوتاهی از این قضیه گذشت، افراد ضد انقلاب آمدند، همه شهر را گرفتند و ما را به زور از شهر بیرون کردند. ولی تشکیل گروه سلمان باعث شد که آن مأموریت به خوبی انجام پذیرد و دشمن به عقب رانده شود.
یادم است با وجود همه کمبودهایی که آن موقع وجود اشت، سردار شهید جعفری از پیکره سپاه استان از مجموعه ادارات، یکسری ابزار و امکانات مورد نیاز برای گروه که افرادش سی و پنج نفر بیشتر نبودند گرفت. خودش بر نامه های شهید ابوالحسن یاری و یکی یکی بچه های انگشت گذاشت و سی و پنج نفر را جدا کرد و گفت شماها به عنوان نیرو به کامیاران بیایید. من یادم هست شهید جعفری یک دستگاه ماشین سیمرغ، یک دستگاه آهو بیابانی و یک مینی بوس به علاوه تعدادی سلاح ژ3 که از ارتش گرفته بودیم در اختیار دوستان قرار داد. ما حرکت کردیم به سمت کامیاران رفتیم و نهایتاً کامیاران را پس گرفتیم. سردار شهید جعفری این عملیات را هدایت می کرد و ما وقتی به آن شهر رسیدیم. تعدادمان به یک مجموعه هفتاد نفری رسید که به حول و قوه الهی توانستیم هزاران نفر افراد ضد انقلاب را از شهر کامیاران بیرون کرده و آن جا را تصرف کنیم. آن موقع بین دولت موقت و ضد انقلاب آتش بس برقرار بود. داریوش فروهر وزیر کار و اموراجتماعی وقت آتش بس بین دولت و ضد انقلاب را منعقد کرده بود و این هم توطئه ای بود تا ضد انقلاب بتواند بیاید و همه شهرها را بدون خونریزی تصرف کند؛ تا حدودی هم همین طور شد. در همان حالت آتش بس به ما اعلام شد که افراد ضد انقلاب توطئه کرده اند، بروید و آتش بس را بشکنید ما نیز حمله کردیم و سردار شهید جعفری هم به خوبی از امکانات موجود پشتیبانی کرد و شهر به تصرف نیروهای اسلام درآمد. ایشان کرمانشاه را خیلی خوب فعال کرده بود.

از وضعیت کرمانشاه در ان روزها بگویید.

سپاه استان ما 2 بخش داشت؛ یک قسمت نیروهای ستادی بود که کارهای روزمره مجموعه سپاه را انجا می دادند. یکی هم بچه های عملیات که بتوانند آن جا با گروهک های معاند نظام مقابله کنند. عراق از همان ابتدای پیروزی انقلاب در حاشیه مرز ایران مخصوصاً نفت شهر، قصر شیرین و سومار یک شیطنت هایی داشت؛ مثلاً به راحتی می آمدند و در نفت شهر و لوله های نفت ما را منهدم می کردند. هنوز خبری از جنگ نبود و ضد انقلاب از آن وضعیت بلبشو و حرکت های ایذایی سوء استفاده می کرد و این حرکات را انجام می داد. بعد که ضد انقلاب آمد و پاوه را گرفت، که امام در مرداد 1358 فرمانی تاریخی صادر کرد و مردم کرمانشاه گوش به فرمان امام به راه افتادند. هر کی با هر وسیله ای که داشت از جمله تیر و چوب، در واقع به صورت خود انگیخته و مردمی سوار ماشین های مختلف می شد و به سمت پاوه حرکت می کرد. با توجه به غائله کردستان، عملیات در کرمانشاه با یک استخوان بندی خاصی انجام گرفت. بچه های زبده سپاه در استان، واحد عملیات تأسیس کردند که فرماندهان متعددی داشتند مثل؛ آقای گردانی، آقای سردار رسول ایوانی، شهید فدایی، شهید ابوالحسن یاری، شهید رضا گودینی، آقای رئیسیان، شهید سوری... که همه این مسئولیت هایی را برعهده داشتند و هر کسی در مقطعی تلاش های خوبی داشت. در نفت شهر واحد عملیات برای مبارزه با گروهک هایی که لوله های نفت ما را منهدم کرده بودند نیرو فرستاد. در مرز و پاسگاه های مرزی ما مثل تیله کوه و تنگه اویسی درگیری های وجود داشت. توی مسیر قصر شیرین به پاتاق و کرمانشاه، در پاتاق در آن دره ای که جنگلی هم هست، ضد انقلاب وارد می شود و آن جا کمین می زد و راه را نامن می کرد. آن جا بین ایران و عراق یک جاده وصولی در واقع ترانزیتی هست که آن جا را ناامن کرده بودند و بچه های عملیات هم می رفتند و توطئه آن ها را خنثی می کردند. در سطح استان هم اتفاقاتی در شهرهای شرقی ما می افتاد. واحد عملیات از یک ساتخوان بندی خاصی برخوردار بود. لذا در همان شرایط بود که نقش بچه های عملیات به فرماندهی شهید جعفری به عنوان فرماند سپاه استان نقش بسیار مهمی بود. من یادم هست در همین سپاه استان من ساعت 3 بامداد نگهبان بودم و پست می دادم، هوا سرد و زمستانی بود. آن موقع خودروهای خیلی کم و انگشت شماری وجود داشت و دیدم ساعت 3 بعد از نیمه شب در جلوی سپاه که صدا و سیمای استان هم آن جا بود یک تاکسی آمد؛ حساس شدم من نگهبان در ورودی خروجی بودم. دیدم همان اطراف یک نفر از تاکسی پیاده شد و به سمت بنده آمد، نزدیک که شد دیدم شهید سعید جعفری است. سلام و علیکی کرد و خسته نباشید گفت. من هم پاسخ دادم. گفتم: آقای جعفری، در این وقت شب چرا با تاکسی آمدید؛ به هر حال شما فرمانده سپاه هستید، امکان این که خطراتی شامل حال شما بشود زیاد است. گفت: من منزل بودم، هر کاری کردم خوابم نبرد. فلذا بر این شدم که نخوابم و در کنار بچه های نگهبان و پاسدارانی که در حال حاضر دارند نگهبانی می دهند حضور پیدا کنیم و یک خسته نباشید به شماها بگویم. و خلاصه آمد، یکی یکی به ما سرزد و تا صبح هم سرکشی ایشان طول کشید. اخلاق خیلی عجیب و پسندیده ای داشت. آدم توانمندی بود. از صبح تا غروب یکسره کار می کرد، جلسات می گذاشت و سپاه را هدایت می کرد و حقیقاً آدم بسیار سخنور، خوش بیان و تحصیل کرده ای بود. جزو دانشجویانی بود که در زمان ستم شاهی درس خوانده و بر مسائل سیاسی مسلط بود. از کسانی بود که پیرو ولایت بود و در کارش آدم بسیار برجسته ای بود. خداوند آدم های خوبش را می برد و نمی گذارد بمانند. ایشان هم جزو کسانی بود که سال 1359 در حمله اولین دشمن که انجام گرفت، به سرپل و از سرپل به سمت قره بلاغ و از قره بلاغ به سمت ارتفاعات قراویز آمد و در مسیر جاده قصرشیرین روی مین ضد خودرو رفت و به درجه شهادت نائل آمد.

از تشییع جنازه شهید بگویید. مشهور است که شهید اشرفی اصفهانی گفته بودند: در حد یک مرجع تقلید برای تشییع جنازه پاک این جوان 28 ساله جمعیت جمع شده بود.

من آن موقع در جبهه بودم و در خط مقدم در منطقه دشت ذهاب (که سمت راست سرپل ذهاب است) و کور موش با دشمن سرمان گرم بود. جنازه ایشان را همین زمان آوردند و من خیلی در بحث بعد از شهادت ایشان حضور نداشم ولی آن طور که از دوستان شنیدم همین گونه بود که میفرمایید. به هر حال شهید جعفری شخصیتی برجسته بود و مورد عنایت همه مردم قرار داشت. آدمی ساده و عادی نبود. کسی بود که از ابتدای انقلاب به بعد و با توجه به عمر کوتاهی که در دوران انقلاب داشت و خیلی زود به شهادت رسید، خوب درخشید و به چهره ای کشوری و ملی بدل شد. به هر حال توفیق خداوند این بود که شهید شود ولی اگر می ماند از شخصیت های برجسته کشور به حساب می آمد.

راجع به رابطه ایشان با روحانیت بزرگوار منطقه بفرمایید؟

شهید جعفری رابطه تنگاتنگی با روحانیت منطقه داشت و از این بزرگواران به خوبی و با دقت تبعیت می کرد؛ مخصوصاً از امام جمعه عزیز ما که چهارمین شهید بزرگوار محراب آیت الله اشرفی اصفهانی بودند. شهید جعفری با علمای دیگر نیز مثل آیت الله نجومی، آیت الله حاج آخوند و آیت الله شهید محمدی عراقی که از روحانیون نامی ما بودند ارتباط گرمی داشت. کلاً آدم شاخصی بود.

از ارتباط ایشان با شهید قرنی در مقطع سقوط پادگان مهاباد و محاصره پادگان سنندج اطلاعی دارید؟

من از آن ارتباطات اطلاع چندانی ندارم. بعد از پیروزی انقلاب و سال 1358 که مهاباد هنوز سقوط نکرده بود ما به دستور شهید جعفری در این شهر بودیم. ضربه زدن و تصرف مهاباد بخشی از توطئه دموکرات ها و ضد انقلاب بود. این نقشه به وسیله استکبار جهانی طراحی شده بود که این ها مثلاً بیایند و آن استان بزرگ را تکه تکه کنند و بعداً استان های شال غربی ما را هم بگیرند. به نظر خودشان هم بهترین فرصت، همان مقطع اولیه پیروزی انقلاب بود که در قالب گروهک هایی مثل دموکرات جلو بیایند و وارد عمل شوند. به همین منظور اولین درگیری ها را در مهاباد به وجود آوردند. بر اساس آن طراحی خائنانه ای که ضد انقلاب و دشمن داشت، مهاباد مرکز حکومت «کردستان بزرگ» به حساب می آمد فلذا اولین درگیری ها از آن جا شروع شد. خلاصه شهید جعفری ما را مأمور کرد رفتیم. آن موقع فرمانده کل سپاه آقای ابوشریف بود. ایشان دستور داد که مراکز سپاه در استان ها کمک شود و در همین راستا بیشترین کمک شهید جعفری به عنوان فرمانده سپاه استان کرمانشاه به ما در این مهاباد این بود که 60 نفر نیرو زبده و کارآزموده را به آن جا فرستاد.

افراد گروه سلمان را؟

خیر، گروه سلمان هنوز تشکیل نشده بود. آن 60 نفر از گروه های دیگری بودند. گرچه عمده نیروهای بعدی گروه سلمان از همان عناصر بودند. ما با اتوبوس به مهاباد و بعد، از کامیاران به سنندج رفتیم. از آن جا به دیوان دره، به سقز، بوکان، میاندوآب و بعد به مهاباد رفتیم. در این مسیر که اکثراً شامل شهرهای کردنشین ماست، حتی یک گلوله هم به سمت ما شلیک نمی شد و یک نفر ضد انقلاب هم به صورت علنی وجود نداشت، ما به کنار شهر مهاباد رسیدیم و باید به کاخ جوانان می رفتیم. از کنار مهاباد وارد این شهر شدیم، دیدیم تک و توک تیراندازهای درون شهر انجام می شود ولی از مسیری رفتیم که احتمال گسترش درگیری به سمت ما وجود نداشت. در مهاباد مستقر شدیم.
با گذشت زمانی نسبتاً کوتاه گروه 60 نفره ما نقش به سزایی را در برقراری امنیت شهر ایفا کرد و رفته رفته دشمن عقب نشست و روز به روز محاصره کاخ جوانانی که ما در آن بودیم کمتر می شد. ما جمعاً نزدیک به پنج، شش بار شهر را پاکسازی کردیم. هر بار که به دشمن حمله کردیم، افراد ضد انقلاب تار و مار یا کشته می شدند. شهید بزرگوار آیت الله شعبانی از بچه های شاخص استان ما و کسی بود که در زمان قبل از انقلاب در فلسطین با رژیم صهیونیستی جنگیده بود. اگر اشتباه نکنم با شهید چمران هم در لبنان ارتباط داشت. ایشان مجموعه درگیر یهای مهاباد را به راحتی اداره می کرد. قدرت فرماندهی داشت، به خوبی توجیه بود، چون در فلسطین جنگیده و کاملاً بر اوضاع مسلط بود. ما نظیر چنین بچه هایی را در مهاباد هم داشتیم. کلاً نزدیک به 2 ماه در مهاباد ماندیم متأسفانه بعد از 2 ماه دشمن تمام مسیر ها را بست و حلقه محاصره ها را تنگ تر کرد، به نحوی که هلی کوپترها دیگر نمی توانستند بیایند توی پادگان بنشینند سردار شهید جعفری که این موضوع را شنیده بود، نیروهای ویژه ای را فرستاد و دستور داد شبانه بچه های ما را از کوه فراری بدهند تا محاصره نشویم و به اسارت در نیاییم. همین کار هم انجام شد آن نیروها آمدند و هماهنگی های لازم را با فرمانده سپاه مهاباد که آقای ابن رسول بود انجام دادند و شبانه ما را از ارتفاعات به ارومیه بردند. ما به لشکر 64 ارومیه رسیدیم که در حاشیه مهاباد مستقر شده بود. نهایتاً از مسیر تبریز و زنجان به سمت همدان آمدیم.

اگر بخواهید شخصیت شهید جعفری را برای نسل امروز که ایشان را ندیده اند ترسیم کنید، چه می گویید؟

من فکر می کنم یکی از بارزترین ویژگی ها در شخصیت این شهید بزرگوار بصیرت ایشان بود. شهید جعفری عمق قضایا و عمیق مسائل و نیازهای انقلاب را می دید، به راحتی نیت حضرت امام از انقلاب کردن را تشخیص می داد و آینده نظام را به خوبی درک می کرد. حرکت دشمن را به راحتی رصد می کرد و دست دشمن را می خواند و متوجه بود که نیت ضد انقلاب و دشمن در منطقه چیست. ایشان کسی بود که هر آدمی شیفته برخوردها، رفتار و اخلاقیاتش می شد؛ شخصیتی که نسبت به همه چیز مسلط بود. اخلاق نیکو و بیان قدرتمندی داشت. تمام این حرکات مایه درس و آموزش بود؛ برای نیروهای تحت امر و کسانی که رفتار شهید جعفری را می دیدیدند.

به راستی راز جذابیت شخصیت شهید جعفری چه بود که آن گونه در دل ها اثر کرد. در روزهای انقلاب هر وقت که اعلام می کردم مردم شهر یکجا جمع شوند، همه به میدان می آمدند. بعد از انقلاب نیز در میدان مبارزه با دشمن و ضد انقلاب، مردم به محض این که اسم آقای جعفری را می شنوند به کمک ایشان می شتابند؛ یعنی این نام یک اسم وجیه و موجه و شهید جعفری یک شخصیت وجیه المله بود. واقعاً چگونه است که یک جوان 28 ساله این قدر مقبول و مورد اعتماد مردم کرمانشاه و منطقه غرب کشور بود؟

ایشان در واقع همه امتحاانات خود را به خوبی پس داده بود و در برخوردهایش در جامعه نشان می داد به غیر از راستگویی و اهدافی که به عنوان سرباز حضرت امام دنبال می کند، چیز دیگری در وجودش نیست. فلذا هرگاه ندایی سرمی داد، همه به درو ایشان جمع می شدند. جوانان خوب کرمانشاه به راحتی جذب شهید جعفری می شدند و این بیانگر این بود که این سردار بزرگ سپاه اسلام، انسان راستگو و توانمندی است. می دانستند او کسی است که می تواند بر نجات انقلاب اثرگذار باشد. مردم این خصوصیات را در ایشان می دیدند و بالطبع دور ایشان جمع می شدند. در واقع شهید جعفری در استان کرمانشاه یک منجی بود.

الان 32 سال از شهادت ایشان میگذرد و شما در سنین جوانی این عزیز را که خود نیز جوان بود از دست دادید. حالا که شما به میان سالی رسیده اید، دوست داریم بدانیم بودن در کنار شهید جعفری بر زندگی شما چه اثری گذاشت و امروز با داشتن این کوله بار از تجربه و شناخت، چه نکاتی از شخصیت و زندگی آن شهید بزرگوار برای شما بیشتر جالب نشان می دهد؟

ببینید، ما بچه های استان کرمانشاه بودیم. در دوران دفاع مقدس دارای یک سازمان و تشکیلات منسجم مثل ارتش نبودمی که مثل ارتش بگویند باید جنگ را اداره کنید. اداره جنگ به عهده مردم بود و چون مردم از راه ها ی مختلف کشور می آمدند و هر کسی در گوشه ای از پشت و جلوی جبهه جنگ مسئولیتی داشت. ما هم که بچه کرمانشاه بودیم، حقیقتاً می دیدیم که توامندی های بچه های ما کمتر از هیچ جای دیگر کشورمان نیست. ما این را لمس می کردیم. شهید جعفری هم نمونه ای از همین بچه ها بود. حُسنی که استان های دیگر داشتند این بود که هر کسی محوری برای بچه های استان خودش می شد؛ اگر شما بخواهید همدان را مثال بزنید، سردار همدانی محور آن خطه بود. شهید باکری محور بچه های آذربایجان بود. شهید خرازی و شهید کاظمی محور بچه های اصفهان بودند. شهید زین الدین محور بچه های قم بود. هر کسی در هر استانی محوریتی داشت. اگر کرمانشاه بعد از شهادت شهید جعفری از این محوریت افتاد، فقط به خاطر خلأ وجود شهید جعفری بود. این خلأ که در استان ما به وجود آمد، دیگر پر نشد و کسی نبود که جای ایشان را بگیرد. بچه ها ما در همه جبهه ها حضور داشتند و حرف اول را می زدند. اصلاً خیلی قبل از آن که جنگ عراق بشود، بچه های کرمانشاه خیلی زودتر از عزیزان جاهای دیگر جنگیده بودند. ما فتح کامیاران را پشت سرگذاشته و پاوه را آزاد کردیم. بچه های ما حتی قبل از شروع جنگ این قدر تجربه داشتند. لذا اگر ما به عرصه جنگ که نگاه می کردیم و می دیدیم که خیلی به بچه ها ما نگاه نمی شود؛ علت اصلی آن این بود که محوریت نداشتیم. کسی جایگزین شهید جعفری نشد. بچه ها همه بالا آمدند و رشد کردند و همتراز یکدیگر شدند ولی کسی شهید جعفری نشد. ایشان نیروهایی مثل شهید یاری داشت و تنها کسی بود که می توانست این عزیزان را به دور هم کند. در تمام 8 سال دفاع مقدس خلأ ایشان وجود داشت. الان بیش از 33 سال از پیروزی انقلاب می گذرد. در همان ابتدای سال 1357 که زمان اوج گیری انقلاب بود شهید جعفری در استان ما نقش داشت تا زمان شهادتش که سال 1359 بود و تا الان ما ان محوریت را در استان کرمانشاه پیدا نکرده ایم؛ یعنی خلأ ناشی از نبودنش همیشه وجود دارد. این ضربه ای بود که بر پیکره باقیمانده بچه های استان کرمانشاه وارد شد. در حالیکه ما الان در کشور می بینیم بچه های ما به شکل پراکنده در درون نظام مسئولیت های خوب بعضاً بزرگی دارند. در جبهه ها هر کدام مسئول یک محور هم بودند ولی چون تمرکزی در رأس این ها وجود نداشت پراکنده شدند و انرژی شان تقسیم شد. ما در جبهه ها از نبود آقا سعید احساس خلأ می کردیم. وقتی یگان های رزمی تشکیل شد، کرمانشاه بالاترین یگان را تشکیل داد. ما نزدیک به 13 یگان در استان کرمانشاه داشتیم ولی تنها تیپ نبی اکرم(ص) ما مطرح بود. در حالی که ارگ سردار شهید جعفری بود، همه این یگان ها لشکر می شدند. کرمانشاه هم مثل خیلی نقاط می توانست یک لشکر بسیار سنگین و قدر جنگ داشته باشد. ولی چون محوریت نبود پراکنده شد و همه چیز ما تکه تکه شد؛ نمی خواهم خدای ناکرده اجر بچه های خودمان را ضایع کنم؛ بلکه می خواهم بر نقش محوری و کلیدی آقا سعید و قدرت و نفوذی که بر همه ما داشت تأکید کنم.
این که اگر بیشتر پیش ما می ماند، چه ها می شد...
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 84